دل نوشته
موهايش سفيد شد!!!كودكي ك دزدكي دفترخاطراتم را خواند !!!
سلام امشب ترسناك بود ساعت ده ديقه ب يك بود ك ي صداي وحشتناك همراه بالرزه امد من بيدار بودم داشتم رمان ميخوندم ك ازترس زبونم بند امدوبا داد داداشمو بيداركردم باداداشي تو خونه تنها بودم امديم تو حياطوبعد رفتيم توكوچه كم كم همه ريختن توخيابونا انقد شلوغ شد ك نگو ازاينترنت سريع خوندم ك4ريشتر بوده مامانم ايناسريع خودشونو ب مارسوندن و تا الان ك 4ونيم صبح شده همه تو خيابونان...
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |