دل نوشته

موهايش سفيد شد!!!كودكي ك دزدكي دفترخاطراتم را خواند !!!

بيستون هيچ، دماوند اگر سد بشود

 

چشم تو قسمت من بوده و بايد بشود

 

زده ام زير غزل؛ حال و هوايم ابريست

 

هيچ کس مانع اين بغض نبايد بشود

 

بی گلايل به در خانه تان آمده ام

 

نکند در نظر اهل محل بد بشود؟

 

تف به اين مرگ که پيشانی ما را خط زد

 

ناگهان آمد تا اسم تــــــــــــــو ابجد بشود

 

ناگهان آمد و زد، آمد و کشت ،آمد و برد

 

- او فقط آمده بود از دل ما رد بشود-

 

تيشه برداشته ام ريشه خود را بزنم

 

شايد افسانه ی من نيز زبانزد بشود

 

باز هم تيغ و رگ و... مرگ برم داشته است

 

خــــــــون من ضامن ديدار تو شايد بشود..

نوشته شده در چهار شنبه 7 مهر 1395برچسب:,ساعت 9:0 توسط fatemeh| |

چون وقت نماز، سجده گاهم بغل است

گویند ، که دین و مذهبم مبتذل است

 

بگذار ، در آغوش تو مومن بشوم

بوسیدن لبهای تو "خیر العمل" است...

نوشته شده در جمعه 29 آبان 1394برچسب:,ساعت 1:29 توسط fatemeh| |

برایم مثل بهار می مانی

آمدنت را همیشه تحویل می گیرم …

 

نوشته شده در جمعه 29 اسفند 1393برچسب:,ساعت 1:30 توسط fatemeh| |

امشب دوباره پر شده چشمام انگار دارم یاد تو می افتم یاد "دوست دارم" که می گفتی... یاد "دوشت دالم" که می گفتم...   تو سهم من بودی از این دنیا حالا شدی مال یکی دیگه حتما شبیه من یه کم لوسه اصلاً "عجیجم" مثل من میگه؟   من شعر می گم واسه ی چشمات اون لعنتی چشماش تو چشماته دنیای من پر شد از این شعرا اون بی شرف امروز دنیاته   نیستی ببوسی خستگی هامو خوابیدنم با قرص ها سخته کابوسم آخر واقعیت شد امشب یکی با تو روی تخته   فکرو خیال بودنت با اون هی قرص خابامو قوی تر کرد دیشب بازم کابوس می دیدم اون دختر شعرامو مادر کرد...
نوشته شده در چهار شنبه 29 بهمن 1393برچسب:,ساعت 23:25 توسط fatemeh| |

ﺍﯾـــﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﻓﻘــﻂ ﺗـــــــــﻮﺭﺍ ﻣﯿــﺨﻮﺍﻫﻢ ....... ﻓﻠـــﺎﻧــــﯽ ﺑـــــﻪ ﺧـﻮﺩﺕ ﻧــــﮕﯿﺮ ... ﻣــــ ..ـــﺮﮒ ﺭﺍ ﻣﯿــــــــﮕﻮﯾﻢ ...
نوشته شده در شنبه 13 دی 1393برچسب:,ساعت 7:38 توسط fatemeh| |

:ﺩﻟـــــــﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ . . . ﯾﮏ ﻣﯿﺲ ﮐﺎﻝ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ . . . ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ . . . ﺳﯿﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ! ﺯﯾﺮ ﻟﺐ . . . ﺗﮑﺮﺍﺭﻡ ﮐﻨﯽ . . . ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﯿﺎﻭﺭﯼ . . . ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯼ ﺗ ـــﻮ . . . ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﺧﻮﺩآگاهت....
نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 10:51 توسط fatemeh| |

روزهاست من و فراموشی سَرِ "تو" جنــگ داریم  
نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 10:26 توسط fatemeh| |

تلخ ميگذرد

 

 

اين روزها را ميگويم…

 

 

 

که قرار است

 

 

 

از تو

 

 

 

که آرام جان لحظه هايم بوده اي …

 

 

 

براي دلم

 

 

 

يک انسان معمولي بسازم ...

 

نوشته شده در چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:,ساعت 1:10 توسط fatemeh| |

تمام ميشوم شبي...

فكرش را بكن!

يك روز مي آيي و ميبيني نه من هستم..

.نه اين كلمات...

نوشته شده در چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:,ساعت 1:6 توسط fatemeh| |

دستهــ ـایم را محکمتر بگیـر

من هنوز هم نمیخواهـ ـمـ تورا...

به دستِ خاطرات بسپارمـ...

نوشته شده در چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:,ساعت 1:2 توسط fatemeh| |

بغلت که میکنم

 

دنیارا بیخیال میشوم

 

دنیا اغوش توستخ

نوشته شده در پنج شنبه 3 مهر 1393برچسب:,ساعت 3:25 توسط fatemeh| |

آسمان همچو صفحه ی دل من 

روشن از جلوه های مهتاب است

امشب از خواب خوش گریزانم

که خیال تو خوشتر از خواب است

نوشته شده در دو شنبه 24 شهريور 1393برچسب:,ساعت 23:6 توسط fatemeh| |

بـِه بَعضيآ بآس گُف:

 

ظَرفیَتِ پُشت تَکمیل اَست

 

لُطفَاَ اَ جُلو خَنجَر بِـزَن

نوشته شده در دو شنبه 24 شهريور 1393برچسب:,ساعت 22:55 توسط fatemeh| |

کاش میفهمیدی قهر میکنم 

تا

دستم را محکمتر بگیری

و بلدتر بگویی

بمان

نا اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی

هرطور راحتی

نوشته شده در پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:,ساعت 17:57 توسط fatemeh| |

اي تف به جهان تا ابد غم بودن/اي مرك بر اين ساعت بي هم بودن
نوشته شده در یک شنبه 29 تير 1393برچسب:,ساعت 17:13 توسط fatemeh| |

من اكه بي تو باشم كاره دلم تمومه
نوشته شده در دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:,ساعت 2:10 توسط fatemeh| |

كجاست همنفسي تا به شرح عرضه دهم/كه دل جه ميكشد از روزكار هجرانش
نوشته شده در سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 22:41 توسط fatemeh| |

بيستم فروردين براي ما يك روز خيلي زيباست.

اميرم،داداشم،همه ي اميدم تولدت مبارك

بدون بيشتراز اوني ك فكرشو كني دوستت دارم

برادره خوبم.هميشه از خدا برات سعادت و خوشبختي ميخوام.

بخدا ديدن تو غم هامو از يادم ميبره .

تنها برادرم بدون كه تنها خواهرت خيلي دوستت داره.

خداحفظت كنه اميرجونم.

فداتشم

تولدت مبارك...

نوشته شده در چهار شنبه 20 فروردين 1393برچسب:,ساعت 1:51 توسط fatemeh| |

ميگويند حرام است!

مگر دستان من چه عيبي دارد؟

كه آنهارا براي دستان تو حرام كرده اند...؟

نوشته شده در یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:,ساعت 20:43 توسط fatemeh| |

امشب ازون شباس كه من دوباره ديوونه ميشم

تو مستي و بي خبري راهي ميخونه ميشم

امشب ازون شباس كه من دلم ميخواد داد بزنم

تو مستي و بي خبري دردمو فرياد بزنم

دلم گرفت از آسمون

هم از زمين هم از زمون

تو زندگيم چقدر غمه

دلم گرفته از همه...

نوشته شده در یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:,ساعت 1:51 توسط fatemeh| |

همه ي محال ها را باور كرده ام!

"شايد"گفته باشي

دوستت دارم

نوشته شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:20 توسط fatemeh| |

خدايا عاشقم كردو كناره من نميمونه

داره دل ميكنه ميره،بهم ميكه بشيمونه

خدايا عاشقم كردو حالا از بودنم سيره.........

دل بی رحم اون حالا یه جای دیگه ای گیره

خودش با من نميمونه ميگه قسمت ما اينه

ميذاره گردن قسمت گناهش رو نميبينه.....

نوشته شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:14 توسط fatemeh| |

دلم را آهني كردي مبادا عاشقت گردد

ندانستم تو اي"ظالم" دلي آهنربا داري!

نوشته شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:12 توسط fatemeh| |

من موندم و يك اتاق

چهار تا ديوار با يك سقف

ي بنجره كه اونطرفش ديواره

نشستم و زانو هامو بغل ميكنم

تو دلم فقط با تو حرف ميزنم

تازگي ها خيلي تنها شدم

با خودم فكر ميكنم وقتي من دارم گريه ميكنم تو به چي نگاه ميكني

چرا ساكتي،نوازشم نميكني؟

دوستت دارم

عاشقت شدم

خداجونم باتوأم آ

خدا دوستت دارم

ميشه دوستم داشتي باشي؟

ميشه...

نوشته شده در شنبه 26 بهمن 1392برچسب:,ساعت 19:59 توسط fatemeh| |

براي روز ميلاد تن خود،منه آشفته رو تنها نذاري

براي ديدن باغ نگاهت،ميون پيكر شب ها نذاري

همه تنهايي ها بامن رفيقن،منو در حسرت عشقت نذاري

براي روز ميلاد تن خود،منو دوراز دل و ديدت نذاري

دلم دلتنگه و مهرت رو ميخواد،دلم رو در پي غم ها نذاري

ميام تنها توي قلبت ميشينم،منو قلبت رو جايي جا نذاري

"عزيزم جشن ميلادت مبارك"منو اون سوي جشن دل نذاري...

نوشته شده در پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:,ساعت 18:3 توسط fatemeh| |

سره صبحه

تو از خواب تازه پا ميشي ولي من هنوز بيدارمو تو باعث و بانيشي

كه بيست و چهار ساعت به تو فكر بكنم

فكر اينكه نباشي به كي تكيه كنم

ولي تو چي؟

موهات خيس و زيره دوشي

فكر اينكه شب دور همين چي بپوشي

يا كه چك ميكني زنگ زده كي به گوشيت

با كدوم تيك بزني با يكي ديگه جورشي

تو چشمام زل بزن

بيا ببين بغض رو

تاحالا ديده بودي كه من انقد داغون بشم؟

با صدتا قرص و دري وري آروم بشم؟

ولي تو چي؟

پاي الكلي با نور شمع و آخر شب رو تخت ولويي با اون امشب

و همين چيزاست

كه باعث ميشه من به ده نوع خلاف ديگه آلوده بشم

بگو بينم تو هم ميكني گاهي آدم

يا كه الان داري دور و برت انقد آدم؟

كه فاز فابريكي نه

اضافه كارن و پاي عشق و حال و مهموني و شادياتن؟

بگو بينم باهاشون هستي خودي؟

اسمي از من مياري وقتي مست ميكني؟

يا كه بحث پيش مياد كه با كي دوست بودي؟ميگي هيشكي و بحث و عوض ميكني؟

،بذار حالا كه دارم از تو جدا ميشم

بگم فراموشيت آسون نيست خداييشم

با اينكه هنوزم اون عاشق تو آتيشم

و صبح ها به عشق تلفن تو پا ميشم

ديگه نميخوام يه لحظه هم با تو قاطي شم

چيه فكر ميكني كه تو خماريشم؟

مگه يادت رفته اون روزايي رو كه چطوري با كارات ميزدي تو آتيشم؟

،شايد حالا همش پشت سرم فحش بدي و هيچ،

حق انتخاب داري و اين مشكلي نيست،

ولي خدا ميدونه كه اگه دوستت داشتم واسه خودت بوده و واسه خوشكليت نيست

،اصن هرجايي ميري برو اجازه داري

،ميدوني تورو ساختن واسه اضافه كاري

آخه دست خودت كه نيست يكم عقده اي شدي

،خدايي من نميخواستم انقد بزرگ ميشدي؟

ازت ركب خورده بودم اما نه اين مدلي

،چرا دست دست ميكني بري نكنه دو دلي؟

چرا واسه رفتن ميكني استخاره؟

مكه كم كردي ازم سوءاستفاده؟

حالا برو به ياد من بكن هي مست

،ديگه عشقتم به خاطرات پيوست!

برو و بدون كه بد بودي اما خدايي،

روزا خيلي هم پر رنگ شب ها كجايي؟

،ديگه برو واسه هميشه كه قيدتو زدم

خب منم ديگه عين تو بدم

دروغ ميگفتي كه دوستم داشتي منم تصميم گرفتم دل به تو ندم...

نوشته شده در یک شنبه 15 دی 1392برچسب:,ساعت 15:25 توسط fatemeh| |

امروز با شاخه گلی سرخ ودستانی لرزان به دیدارت می آیم
این اشک های من از سردلتنگی است
دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت
کاش بودی...
امروز دلم آتش گرفت ودوباره جای خالیت را حس کردم
می دانم جای تو خوب است
وفرشته های آسمان امروز را برایت جشن می گیرند
آخر میدانم که بهشت زیر پای توست....
کاش فقط امروز نگاهت را داشتم
خدایا کاش فقط یک بار دیگر
آغوشش را داشتم

نوشته شده در دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:,ساعت 11:14 توسط fatemeh| |

آسمون ابريه

،فقط امدم'يك كلام' بنويسم دلم گرفته.

دلتنگم

،دلتنگه خيلي ها،

خيلي چيزا

،خيلي خاطره ها.

گاهي وقتا فكر ميكنم بيش از اندازه محكم و مقاومم.

كلمه ي تنهايي تكه كلام خيلي ها شده،

اما امروز وقتي ي لحظه اشكام شروع كردن به ريختن

وقتي سنگي واسه صبوريام نداشتم

تنهايي رو با تك تك سلول هاي بدنم حس كردم

،دلم گرفت اما...

اما هنوز زانو نزدم

هنوز مقاومم

فقط گاهي أشكام ميريزن

.گاهي دستي واسه نوازش ميخوام

.همين!

نوشته شده در شنبه 18 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:55 توسط fatemeh| |

اي آب فرات از كجا مي آيي؟

ناصاف ولي چه با صفا مي آيي

خود را نرساندي به لب خشك حسين

ديگر به جه رو به كربلا مي آيي؟

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:5 توسط fatemeh| |

به سلامتي كسي كه گفت دوست داره،

اما تا آخرش باهات نموند

نوشته شده در شنبه 20 مهر 1392برچسب:,ساعت 8:5 توسط fatemeh| |

 

هم نفس رویاهایم کجای قصه در انتظار بهار نشسته ای

بهاری که با هم ساختیم و خزان از ما گرفت

لحظه ای به بالای سرت نگاه کن

آسمان خالی از خورشید و پر از ابر های دلتنگیست

دست بر آسمان بکش ابر های جدایی را کنار بزن...

مجنونه شبهای بی کسی ام

بوسه بر لبانم بزن تا تو را مست عشق لیلایی ام کنم...

نوشته شده در سه شنبه 9 مهر 1392برچسب:,ساعت 23:18 توسط fatemeh| |

بگم؟

بی مقدمه شروع کنم یا اول مقدمه چینی کنم؟

حرفام بی مقدمه است!آخه تو هم بی مقدمه آمدی تو دلم!

از رفتنت بنویسم یا از آمدنت؟

 از کجای رویا هامون بنویسم؟

بیا بشین کنارم اون دستای گرم و مهربونتو بذار تودستام

دستایه سردی که بعد از رفتنت تو حسرت گرمای دستات موندند

بیا تا برات بگم بعد از رفتنت  چی شد...

در غروب کدوم روزه پاییزی رفتی؟

بگو که میخوای تو کدوم صبح بهاری طلوع کنی و به زندگیم گرما بدی؟

از پشت کدوم دریا ها قراره بیای؟بگو تا پرستو های مهاجر رو خبر کنم که چمدان هایت را برات بیارن!

 بیا ببین سفید شدند اون دانه دانه موهایی که برای برگشتنت آراسته بودم!

 میدونم اگه بیای دیگه هیچی برام نمونده

 اما عزیزه دلم بخدا هنوزم دوستت دارم

قلبمو برات نگه داشتم و به هیشکی ندادمش

 بیا یه بار دیگه به دستام گرما بده

 بیا یه بار دیگه طعم زندگی رو به  لبام هدیه بده

بیا ببین امروزم داره بارون میاد،بهم قول دادی که بازم تو بارون باهام قدم میزنی!

میدونی بعد از رفتنت چقد بارون آمد اما تو نیومدی؟

چقد پشت پنجره نشستم،من بغض میکردم آسمون گریه!

بیا جواب خنده های مردم رو بده

جواب اونایی که فکر میکنن فراموشم کردی

بیا بهشون بگو هنوزم دوستم داری

 بهم گفتی منتظرت باشم...

بیا که دیگه دارم زیره باره این انتظار میشکنم....

نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت 14:40 توسط fatemeh| |

هربار عاشقانه در چشمانت نگاه كردم تا از عمق وجودم بگويم دوستت دارم زيبايي چشمانت جسارت حرف زدن را از منه بي نوا كرفتن.

آيا ميداني چشمانت عبادتگاه من است؟

آيا ميداني چندين بار در شعله ي معبد چشمانت سوختم و دم بر نياوردم؟

آيا ميداني بي تو نفس كشيدن چقدر برايم سخت است؟

سرزنشت نميكنم ك از دل زارم خبر نداري

بيا و براي لحظه اي هم ك شده مرا مهمان آغوش مهربانت كن.

كاش از دل در ب درم خبر داشتي دلي ك همش هوس تورا دارد.

مهربان من گاهي اوقات يادت از خودت مهربان تر ميشود

آخر هيچگاه تنهايم نميكذارد

هيچكاه تهديدم نميكند

حتي هيچگاه بامن قهر نميكند

هميشه با من است

بامن ميخندد

بامن گريه ميكند.....

ميدانم ك مقصر هستم

ولي باز هم با من راه بيا

،بيا و كفش هاي مرا بپوش

چند قدمي بامن قدم بزن

و بعد درباره ي تمام قدم هايم قضاوت كن

اگر تو هم كم نياوردي

اگر زانو خم نكردي

آنوقت هرجه خواستي بكن.

چگونه جشمانم را ببندم

رويم را ازت برگردانم و برم؟

مكر ب همين سادكيست؟

مكر قلب انسان از جنس سنگ است؟

چطور دلم بيايد ك بروم ؟

چطور هزاران خاطره را دفن كنم؟

چطور جشمانم را روي باران ببندم

من ك يكبار هم با تو زيره باران قدم نزده ام

اما هر بار زيره باران جشمانم را ميبندم حرارت دستان مهربانت را با تمام وجودم حس ميكنم.

دستاني ك در حسرتشان ماندم.

راستي جه كسي ب آرزوهاي من رسيد؟

چه كسي تورا در آغوش كرفت؟

چه كسي لبخندهايت را دزديد؟

بي شك او خوشبخت ترين خوشبخت هاست

و من

دور از آغوش تو

تنها ترين تنها

،هنوز هم براي آمدنت لحظه شماري ميكنم

با آنكه ميدانم ديكر دوستم نداري،

ديگر در دلت جايي ندارم

،دلي ك روزي تنها يك ملكه داشت و آن هم م.....

نوشته شده در پنج شنبه 7 شهريور 1392برچسب:,ساعت 12:45 توسط fatemeh| |

امدم ك يچيزي بنويسم اما همه لغات از ذهنم فرار كردن

!ي بغض گلوم رو گرفته الان دوشبه ك نگهش داشتم

سعي كردم كريه نكنم اونم از ديشب تاحالا

خب دلم كرفته!

بخدا گلوم درد كرفته از بس بغضو نگه داشتم

ي بار گفت مگه توگريه هم ميكني

د از بس غرور دارم همه فك ميكنن چشمام يبارم باروني نشده

اما دستمام ميدونن ك جقد جلوصورتمو كرفتن ك خودمم اشكامو نبينم

آخ خدا چي بكم.....

كاش زودتر ببريم اون دنيا

نوشته شده در سه شنبه 5 شهريور 1392برچسب:,ساعت 21:41 توسط fatemeh| |

هيج وقت فكر نميكردم اينقدر كران قيمت باشم.....

ب هر كسي رسيدم؛مرا فروخت....!

 

نوشته شده در یک شنبه 3 شهريور 1392برچسب:,ساعت 1:6 توسط fatemeh| |

 تبریک روز مادر, در سوگ مادر

چشم من بیا من رو یاری بکن
گونه‌هام خشکیده شد کاری بکن
غیر گریه مگه کاری می‌شه کرد
کاری از ما نمیاد زاری بکن
اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می‌خواد

نوشته شده در سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:,ساعت 3:54 توسط fatemeh| |

آرزوي خيلي ها بودم!

اما اسير قدر نشناسي يك نفر شدم

 

*

*

*

سردش بود!

دلم را برايش سوزاندم!

اما وقتي گرمش شد با خاكستر دلم نوشت.

خداحافظ

نوشته شده در یک شنبه 6 مرداد 1392برچسب:,ساعت 13:26 توسط fatemeh| |

جهنم کجاست بانو؟

دنیایت آن لحظه جهنم است که در آغوش کسی هستیکه به او حسی نداری

یا دنیایت آن لحظه جهنم است که در حسرت آغوش کسی به سر میبری

یانه!

دنیایت آن لحظه جهنم است که در آغوش عشقت هستی اما میدانی عشق او نیستی؟!

حواست کجاست بانو؟

این روزها عشقی وجود ندارد

نکند دلت را خوش کنی

به عشق کسی که از عشق فقط ک ر د ن میفهمد...

عشق نیست بانو..

ساقه عشق هوس است که میپیچد دور تنت...

نفس نکش بانو

دل نسپر به نفس هایش

که روزی چشمانتخیس میشود

از شنیدن نفس نفس زدنش در آغوش دیگری

نخند بانو

دل نسپر به خنده هایش

که روزی چشمانت خیس میشود از دیدن قه قه زدنش شانه به شانه دیگری

بانو سنگ باش...

بی محلی کن...

تحقیرش کن....

آن وقت میبینی زودتر آنچهکه فکرش را میکردن قدم به راه رفتن میگذارد...

بانو فکر کن...

به بی محلی هایش...

به سنگ بودنش...

به تحقیر هایش...

آن وقت میبینی بیشتر از آنچه که لیاقتش را داشت در دلت جا گرفته...

شک نکن بانو...

به این حقیقت شک نکن

نوشته شده در پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:,ساعت 1:55 توسط fatemeh| |

خدا ما رو برای هم نمی‌خواست .. فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم

تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی‌خواست .. خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود

 

چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم .. می‌بینم میری و می‌بینی میرم
تو وقتی هستی اما
دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم

 نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می‌رسیدیم .. داره رو دست ما می‌میره این عشق

نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت 19:10 توسط fatemeh| |

غمينم و تنها

،ب خلوت شبها

،شكسته دلم را جدايي تو

جو شعله ي لرزان

جو آتش سوزان

،شرر زده بر جان،جدايي تو

نه برق اميدي نه نوره نويدي،نه صبح سبيدي دراين شبه غم

ب جان زده آذر،فراق تو ديكر

دلم شده يكسر لبالبه غم

عشق توشد جون دام بلا

كرده بريشان حال مرا

جه جاره كنم با جدايي تو

در آتش آهم،دوديده ب راهم

ك بي تو اسيره سكوته شبم

بيا ب كنارم،ببين شبه تارم

بيا ك دكر جان بود ب لبم

آتشي زده در دل من بخدا

از براي دلم شده دردو بلا،جدايي تو

نشسته ب راه تو دل نكران

بهاره جهان بي تو كشته خزان

نه برق اميدي نه نوره نويدي در اين شبه غم

 

نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,ساعت 19:38 توسط fatemeh| |

يكي هست تو قلبم ك هرشب واسه اون مينويسمو اون خوابه/

نميخوام بدونه واسه اونه ك قلب من اين همه بي تابه

ي كاغذ ي خودكار دوباره شده همدم اين دل ديوونه/

ي نامه ك خيسه براز اشكه و كسي بازم اونو نميخونه/

ي روز همينجا توي اتاقم يدفه كفت داره ميره/

جيزي نكفتم آخه نخواستم دلشو غصه بكيره/

كريه ميكردم درو ك ميبست ميدونستم ك ميميرم

اون عزيزم بود نميتونستم جلوي راهشو بكيرم

ميترسم ي روزي برسه ك اونو نبينم بميرم تنها

/خدايا كمك كن نميخوام بدونه ك دارم جون ميكنم اينجا/

سكوت اتاقو داره ميشكنه تيك تاكه ساعته رو ديوار/

دوباره نميخواد بشه باور من ك ديكه نمياد انكار.........

نوشته شده در جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 12:35 توسط fatemeh| |

خوشاروزي ك باهم مينشستيم

قلم در دست و كاغذ مينوشتيم

قلم بشكست و كاغذ بر هواشد

مگر خط جدايي مينوشتيم

چهاردهم و بانزدهم ارديبهشت سالگرد فوت مادربزرك يكي از دوستام و سالكرد فوت بدر بزرگم هستش خدا هردوتاشونا رحمت كنه لطفا واسه شادي روحشون صلوات بفرستين ممنون

دل نوشته

الفت شب هاي خوش را روزگار ازما گرفت

اي خوشا روزي ك باهم روزگاري داشتيم

خداجونم سلام.شاهدي ك دارم با جشم اشكبار نصفه شب ساعت ي رب ب جهار صبح مينويسم،خداجيزي ك تودوست داري صبور وشاكربودن بنده هاته"الانم من فقط ميخام باهات دردودل كنم جون دارم ميتركم جون جزخودت الان هيشكيو نداشتم باهاش حرف بزنم جون خدا بي كسم"خدامنا آفريدي آوردي تو دنيا بين اين همه بي رحمي تنهام كذاشتيا رفتي؟خدا تو ك از مادر ميگي مهربون تري بس جرا منا ولم كردي؟خدا ديگه دارم كور ميشم بس گريه كردم خدا ب خودت قسم ديگه ب بن بست خوردم خدا دري جز دره خونه تونيست ك برم خدا كمكم كن.

نوشته شده در یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:خدا,تنهام,ساعت 3:27 توسط fatemeh| |

آخي واسه خودم،جمعه ششم ارديبهشت تولدم بود اما هيشكي بهم تبريك نگفت،خب لابد مبارك نبوده ديكه،آخي آخي نازي..

آآمااا ي تشكر مخصوص از مادر عزيزم ك اساسي ب فكرم بود درها رو ببندين ميخام دربست نوكرش باشم.

نصيبم از انتظار گوشيه خاموشت شد

ديروز تولدم بود جه زود فراموشت شد

ولدت مبارک ، چه حرف خنده داری
چه فایده داره وقتی تو گل برام نیاری
عجب شبیه امشب داره میسوزه چشمام
دورم شلوغه اما انگاری خیلی تنهام
واسه چی زنده باشم جشن چیو بگیرم
من امشبو نمیخوام دلم میخواد بمیرم
تولدم مبارک نیست دلم گرفته غمگینم
هوای خونه دلگیره تو رو اینجا نمیبینم
تولدم مبارک نیست شکسته قلب داغونم
تو نیستی و من از دوریت خودم رو مرده میدونم
****
هیشکی خبر نداره چقد هواتو کردم
چقد دلم میخواد تو باشی دورت بگردم
هیشکی خبر نداره دارم به زور میخندم
نمیدونن چرا من چشمامو هی میبندم
چشمامو من میبندم تا منتظر بشینم
شاید تو این سیاهی بازم تو رو ببینم
تولدم مبارک نیست دلم گرفته غمگینم
هوای خونه دلگیره تو رو اینجا نمیبینم
تولدم مبارک نیست شکسته قلب داغونم
تو نیستی و من از دوریت خودم رو مرده میدونم

نوشته شده در یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 7:19 توسط fatemeh| |

آه اي مردي كه لب هاي مرا/

ازشراره بوسه ها سوزانده اي/

هيج در عمق دو جشم خامشم/

راز اين ديوانكي را خوانده اي/

هيج ميداني كه من در قلب خويش/

نقشي از عشق تو بنهان داشته ام/

هيج ميداني كزين عشق نهان/

آتشي سوزنده برجان داشته ام/

كفته اند آن زن زني ديوانه است/

كزلبانش بوسه آسان ميدهد/

آري اما بوسه از لبهاي تو/

بر لبان مرده ام جان ميدهد/

هركزم درسر نباشد فكر نام/

اين منم كاينسان تورا جويم به كام/

خلوتي ميخواهم و آغوش تو/

خلوتي ميخواهم و لبهاي جام/

فرصتي تا بر تو دور از جشم غير/

ساغري از باده ي هستي دهم/

بستري ميخواهم از كلهاي سرخ/

تا در آن يك شب تورا مستي دهم/

آه اي مردي كه لبهاي مرا/

از شراره بوسه ها سوزانده اي/

اين كتابي بي سر انجام است و تو/

صفحه ي كوتاهي از آن خوانده اي

نوشته شده در سه شنبه 3 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت 1:46 توسط fatemeh| |

سلام امشب ترسناك بود

ساعت ده ديقه ب يك بود ك ي صداي وحشتناك همراه بالرزه امد

من بيدار بودم داشتم رمان ميخوندم

ك ازترس زبونم بند امدوبا داد داداشمو بيداركردم

باداداشي تو خونه تنها بودم

امديم تو حياطوبعد رفتيم توكوچه كم كم همه ريختن توخيابونا

انقد شلوغ شد ك نگو

ازاينترنت سريع خوندم ك4ريشتر بوده

مامانم ايناسريع خودشونو ب مارسوندن

و تا الان ك 4ونيم صبح شده همه تو خيابونان...

نوشته شده در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:,ساعت 4:4 توسط fatemeh| |

خدايا امشب محشر كردي

،بزم دلم رو كامل كردي

آره بزمي ك خالي از شاديه

نگاه ب دل دردمندم كردي

ب آسمونت گفتي بباره؟

تو بارون دلم ميگيره

آه خدايا جي بگم ك تكراري نباشه

خدا خسته أم خسته

خدا كي تمومم ميكني؟

خدا بس نيست؟

بازم ادامه داره؟

تاكي؟

تاكجا؟

خدا بريدم.

خدا بذار بيام اون دنيا؟

اينجا آدما اذيتم ميكنن

،منو ببر پيش خودت

خدا امشب لبريزم از تنهايي،

لبريزم از دلتنگي

،لبريزم از جاي خالي تو،

همش ي بغض تو گلوم بود

اما غرورم نميذاشت امشب گريه كنم

اما يدفه غرق در خاطرات گذشته شدم

زهي خيال باطل

صورتم بي اختيار ميزبان اشكهاي بي كسي أم شدن

خدايا بين اين همه آدم دل من فقط يك نفرو خواست

ك همدم دل بي قرارم باشه

ميدوني مثل چيه؟

مثل ميدان مين!

نميشه ازش گذشت.

دوست دارم وقتي غرق اشكهاي دلتنگي ميشم

دستهاي مهربونش بغلم كنه

و بگه تامن هستم ديگه نميذارم

چشمات خيس بشه...........

نوشته شده در شنبه 1 فروردين 1388برچسب:,ساعت 1:1 توسط fatemeh| |

بيا گناه ندارد به هم نگاه كنيم

وتازه داشته باشد،بيا گناه كنيم

نكاه و بوسه و لبخند اكر گناه بود

بيا كه نامه ي اعمال خود سياه كنيم

بيا به نيم نگاهي و خنده اي لبي

تمام آخرت خويش را تباه كنيم

به شور و شادي و شوق و ترانه تن دهيم

و بار كوه غم از شور عشق كاه كنيم

و خوش خوريم و خوش بگذريم و خوش باشيم

و تف به صورت انواع شيخ و شاه كنيم

و زنده زنده در آغوش هم كباب شويم

و هرجه خنده به فرهنگ مرده خواه كنيم

براي سرخوشي لحظه هات هم شده است

بيا گناه ندارد به هم نكاه كنيم


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:49 توسط fatemeh| |

گاهي بايد دور خود يك ديوار تنهايي كشيد

نه براي اينكه ديگران را از خود دور كني!

تنها براي اينكه ببيني براي چه كسي اهميت داري

ك اين ديوار را بشكند.....


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:,ساعت 16:49 توسط fatemeh| |

دارم دق ميكنم تحمل ندارم

ديكه خسته شدم دارم كم ميارم

ديكه اشكي برام نمونده ك بخوام برات كريه كنم

"فدايه تو جشام"

دلم داره واسه تو بر بر ميزنه

تورفتي و هنوز نكاهم ب دره

بدون تو كجا برم كناره كي بشينم؟

توجشماي كي خيره شم خودم رو توش ببينم؟

تو ك نيستي ب كي بكم جشماشو روم نبنده؟

ب كي بكم يكم نازم كنه ك بهم نخنده؟

بدون تو با كي حرف بزنم

"دردت ب جونم"

تو اين دنيا ب عشق كي ب شوق كي بمونم؟

ب جون جشمات از تموم اين زندكي سيرم

تو ك نيستي فقط آرزو ميكنم بميرم

نوشته شده در سه شنبه 6 فروردين 1392برچسب:,ساعت 2:0 توسط fatemeh| |

تمام شهر از بس عاشقي كرده اند

(قهارند)

!اما من هنوز

(ناشيانه)

دوستت دارم

نوشته شده در جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,ساعت 3:25 توسط fatemeh| |


Power By: LoxBlog.Com