دل نوشته

موهايش سفيد شد!!!كودكي ك دزدكي دفترخاطراتم را خواند !!!

بيستون هيچ، دماوند اگر سد بشود

 

چشم تو قسمت من بوده و بايد بشود

 

زده ام زير غزل؛ حال و هوايم ابريست

 

هيچ کس مانع اين بغض نبايد بشود

 

بی گلايل به در خانه تان آمده ام

 

نکند در نظر اهل محل بد بشود؟

 

تف به اين مرگ که پيشانی ما را خط زد

 

ناگهان آمد تا اسم تــــــــــــــو ابجد بشود

 

ناگهان آمد و زد، آمد و کشت ،آمد و برد

 

- او فقط آمده بود از دل ما رد بشود-

 

تيشه برداشته ام ريشه خود را بزنم

 

شايد افسانه ی من نيز زبانزد بشود

 

باز هم تيغ و رگ و... مرگ برم داشته است

 

خــــــــون من ضامن ديدار تو شايد بشود..

نوشته شده در چهار شنبه 7 مهر 1395برچسب:,ساعت 9:0 توسط fatemeh| |

چون وقت نماز، سجده گاهم بغل است

گویند ، که دین و مذهبم مبتذل است

 

بگذار ، در آغوش تو مومن بشوم

بوسیدن لبهای تو "خیر العمل" است...

نوشته شده در جمعه 29 آبان 1394برچسب:,ساعت 1:29 توسط fatemeh| |

برایم مثل بهار می مانی

آمدنت را همیشه تحویل می گیرم …

 

نوشته شده در جمعه 29 اسفند 1393برچسب:,ساعت 1:30 توسط fatemeh| |

امشب دوباره پر شده چشمام انگار دارم یاد تو می افتم یاد "دوست دارم" که می گفتی... یاد "دوشت دالم" که می گفتم...   تو سهم من بودی از این دنیا حالا شدی مال یکی دیگه حتما شبیه من یه کم لوسه اصلاً "عجیجم" مثل من میگه؟   من شعر می گم واسه ی چشمات اون لعنتی چشماش تو چشماته دنیای من پر شد از این شعرا اون بی شرف امروز دنیاته   نیستی ببوسی خستگی هامو خوابیدنم با قرص ها سخته کابوسم آخر واقعیت شد امشب یکی با تو روی تخته   فکرو خیال بودنت با اون هی قرص خابامو قوی تر کرد دیشب بازم کابوس می دیدم اون دختر شعرامو مادر کرد...
نوشته شده در چهار شنبه 29 بهمن 1393برچسب:,ساعت 23:25 توسط fatemeh| |

ﺍﯾـــﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﻓﻘــﻂ ﺗـــــــــﻮﺭﺍ ﻣﯿــﺨﻮﺍﻫﻢ ....... ﻓﻠـــﺎﻧــــﯽ ﺑـــــﻪ ﺧـﻮﺩﺕ ﻧــــﮕﯿﺮ ... ﻣــــ ..ـــﺮﮒ ﺭﺍ ﻣﯿــــــــﮕﻮﯾﻢ ...
نوشته شده در شنبه 13 دی 1393برچسب:,ساعت 7:38 توسط fatemeh| |

:ﺩﻟـــــــﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ . . . ﯾﮏ ﻣﯿﺲ ﮐﺎﻝ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺮﺍﯾﺖ . . . ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ . . . ﺳﯿﻮﺵ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ! ﺯﯾﺮ ﻟﺐ . . . ﺗﮑﺮﺍﺭﻡ ﮐﻨﯽ . . . ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﯿﺎﻭﺭﯼ . . . ﺑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﯼ ﺗ ـــﻮ . . . ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﮐﻨﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﺧﻮﺩآگاهت....
نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 10:51 توسط fatemeh| |

روزهاست من و فراموشی سَرِ "تو" جنــگ داریم  
نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 10:26 توسط fatemeh| |

تلخ ميگذرد

 

 

اين روزها را ميگويم…

 

 

 

که قرار است

 

 

 

از تو

 

 

 

که آرام جان لحظه هايم بوده اي …

 

 

 

براي دلم

 

 

 

يک انسان معمولي بسازم ...

 

نوشته شده در چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:,ساعت 1:10 توسط fatemeh| |

تمام ميشوم شبي...

فكرش را بكن!

يك روز مي آيي و ميبيني نه من هستم..

.نه اين كلمات...

نوشته شده در چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:,ساعت 1:6 توسط fatemeh| |

دستهــ ـایم را محکمتر بگیـر

من هنوز هم نمیخواهـ ـمـ تورا...

به دستِ خاطرات بسپارمـ...

نوشته شده در چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:,ساعت 1:2 توسط fatemeh| |

بغلت که میکنم

 

دنیارا بیخیال میشوم

 

دنیا اغوش توستخ

نوشته شده در پنج شنبه 3 مهر 1393برچسب:,ساعت 3:25 توسط fatemeh| |

آسمان همچو صفحه ی دل من 

روشن از جلوه های مهتاب است

امشب از خواب خوش گریزانم

که خیال تو خوشتر از خواب است

نوشته شده در دو شنبه 24 شهريور 1393برچسب:,ساعت 23:6 توسط fatemeh| |

بـِه بَعضيآ بآس گُف:

 

ظَرفیَتِ پُشت تَکمیل اَست

 

لُطفَاَ اَ جُلو خَنجَر بِـزَن

نوشته شده در دو شنبه 24 شهريور 1393برچسب:,ساعت 22:55 توسط fatemeh| |

کاش میفهمیدی قهر میکنم 

تا

دستم را محکمتر بگیری

و بلدتر بگویی

بمان

نا اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی

هرطور راحتی

نوشته شده در پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:,ساعت 17:57 توسط fatemeh| |

اي تف به جهان تا ابد غم بودن/اي مرك بر اين ساعت بي هم بودن
نوشته شده در یک شنبه 29 تير 1393برچسب:,ساعت 17:13 توسط fatemeh| |

من اكه بي تو باشم كاره دلم تمومه
نوشته شده در دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:,ساعت 2:10 توسط fatemeh| |

كجاست همنفسي تا به شرح عرضه دهم/كه دل جه ميكشد از روزكار هجرانش
نوشته شده در سه شنبه 16 ارديبهشت 1393برچسب:,ساعت 22:41 توسط fatemeh| |

بيستم فروردين براي ما يك روز خيلي زيباست.

اميرم،داداشم،همه ي اميدم تولدت مبارك

بدون بيشتراز اوني ك فكرشو كني دوستت دارم

برادره خوبم.هميشه از خدا برات سعادت و خوشبختي ميخوام.

بخدا ديدن تو غم هامو از يادم ميبره .

تنها برادرم بدون كه تنها خواهرت خيلي دوستت داره.

خداحفظت كنه اميرجونم.

فداتشم

تولدت مبارك...

نوشته شده در چهار شنبه 20 فروردين 1393برچسب:,ساعت 1:51 توسط fatemeh| |

ميگويند حرام است!

مگر دستان من چه عيبي دارد؟

كه آنهارا براي دستان تو حرام كرده اند...؟

نوشته شده در یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:,ساعت 20:43 توسط fatemeh| |

امشب ازون شباس كه من دوباره ديوونه ميشم

تو مستي و بي خبري راهي ميخونه ميشم

امشب ازون شباس كه من دلم ميخواد داد بزنم

تو مستي و بي خبري دردمو فرياد بزنم

دلم گرفت از آسمون

هم از زمين هم از زمون

تو زندگيم چقدر غمه

دلم گرفته از همه...

نوشته شده در یک شنبه 10 فروردين 1393برچسب:,ساعت 1:51 توسط fatemeh| |

همه ي محال ها را باور كرده ام!

"شايد"گفته باشي

دوستت دارم

نوشته شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:20 توسط fatemeh| |

خدايا عاشقم كردو كناره من نميمونه

داره دل ميكنه ميره،بهم ميكه بشيمونه

خدايا عاشقم كردو حالا از بودنم سيره.........

دل بی رحم اون حالا یه جای دیگه ای گیره

خودش با من نميمونه ميگه قسمت ما اينه

ميذاره گردن قسمت گناهش رو نميبينه.....

نوشته شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:14 توسط fatemeh| |

دلم را آهني كردي مبادا عاشقت گردد

ندانستم تو اي"ظالم" دلي آهنربا داري!

نوشته شده در دو شنبه 26 اسفند 1392برچسب:,ساعت 18:12 توسط fatemeh| |

من موندم و يك اتاق

چهار تا ديوار با يك سقف

ي بنجره كه اونطرفش ديواره

نشستم و زانو هامو بغل ميكنم

تو دلم فقط با تو حرف ميزنم

تازگي ها خيلي تنها شدم

با خودم فكر ميكنم وقتي من دارم گريه ميكنم تو به چي نگاه ميكني

چرا ساكتي،نوازشم نميكني؟

دوستت دارم

عاشقت شدم

خداجونم باتوأم آ

خدا دوستت دارم

ميشه دوستم داشتي باشي؟

ميشه...

نوشته شده در شنبه 26 بهمن 1392برچسب:,ساعت 19:59 توسط fatemeh| |

براي روز ميلاد تن خود،منه آشفته رو تنها نذاري

براي ديدن باغ نگاهت،ميون پيكر شب ها نذاري

همه تنهايي ها بامن رفيقن،منو در حسرت عشقت نذاري

براي روز ميلاد تن خود،منو دوراز دل و ديدت نذاري

دلم دلتنگه و مهرت رو ميخواد،دلم رو در پي غم ها نذاري

ميام تنها توي قلبت ميشينم،منو قلبت رو جايي جا نذاري

"عزيزم جشن ميلادت مبارك"منو اون سوي جشن دل نذاري...

نوشته شده در پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:,ساعت 18:3 توسط fatemeh| |

سره صبحه

تو از خواب تازه پا ميشي ولي من هنوز بيدارمو تو باعث و بانيشي

كه بيست و چهار ساعت به تو فكر بكنم

فكر اينكه نباشي به كي تكيه كنم

ولي تو چي؟

موهات خيس و زيره دوشي

فكر اينكه شب دور همين چي بپوشي

يا كه چك ميكني زنگ زده كي به گوشيت

با كدوم تيك بزني با يكي ديگه جورشي

تو چشمام زل بزن

بيا ببين بغض رو

تاحالا ديده بودي كه من انقد داغون بشم؟

با صدتا قرص و دري وري آروم بشم؟

ولي تو چي؟

پاي الكلي با نور شمع و آخر شب رو تخت ولويي با اون امشب

و همين چيزاست

كه باعث ميشه من به ده نوع خلاف ديگه آلوده بشم

بگو بينم تو هم ميكني گاهي آدم

يا كه الان داري دور و برت انقد آدم؟

كه فاز فابريكي نه

اضافه كارن و پاي عشق و حال و مهموني و شادياتن؟

بگو بينم باهاشون هستي خودي؟

اسمي از من مياري وقتي مست ميكني؟

يا كه بحث پيش مياد كه با كي دوست بودي؟ميگي هيشكي و بحث و عوض ميكني؟

،بذار حالا كه دارم از تو جدا ميشم

بگم فراموشيت آسون نيست خداييشم

با اينكه هنوزم اون عاشق تو آتيشم

و صبح ها به عشق تلفن تو پا ميشم

ديگه نميخوام يه لحظه هم با تو قاطي شم

چيه فكر ميكني كه تو خماريشم؟

مگه يادت رفته اون روزايي رو كه چطوري با كارات ميزدي تو آتيشم؟

،شايد حالا همش پشت سرم فحش بدي و هيچ،

حق انتخاب داري و اين مشكلي نيست،

ولي خدا ميدونه كه اگه دوستت داشتم واسه خودت بوده و واسه خوشكليت نيست

،اصن هرجايي ميري برو اجازه داري

،ميدوني تورو ساختن واسه اضافه كاري

آخه دست خودت كه نيست يكم عقده اي شدي

،خدايي من نميخواستم انقد بزرگ ميشدي؟

ازت ركب خورده بودم اما نه اين مدلي

،چرا دست دست ميكني بري نكنه دو دلي؟

چرا واسه رفتن ميكني استخاره؟

مكه كم كردي ازم سوءاستفاده؟

حالا برو به ياد من بكن هي مست

،ديگه عشقتم به خاطرات پيوست!

برو و بدون كه بد بودي اما خدايي،

روزا خيلي هم پر رنگ شب ها كجايي؟

،ديگه برو واسه هميشه كه قيدتو زدم

خب منم ديگه عين تو بدم

دروغ ميگفتي كه دوستم داشتي منم تصميم گرفتم دل به تو ندم...

نوشته شده در یک شنبه 15 دی 1392برچسب:,ساعت 15:25 توسط fatemeh| |

امروز با شاخه گلی سرخ ودستانی لرزان به دیدارت می آیم
این اشک های من از سردلتنگی است
دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت
کاش بودی...
امروز دلم آتش گرفت ودوباره جای خالیت را حس کردم
می دانم جای تو خوب است
وفرشته های آسمان امروز را برایت جشن می گیرند
آخر میدانم که بهشت زیر پای توست....
کاش فقط امروز نگاهت را داشتم
خدایا کاش فقط یک بار دیگر
آغوشش را داشتم

نوشته شده در دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:,ساعت 11:14 توسط fatemeh| |

آسمون ابريه

،فقط امدم'يك كلام' بنويسم دلم گرفته.

دلتنگم

،دلتنگه خيلي ها،

خيلي چيزا

،خيلي خاطره ها.

گاهي وقتا فكر ميكنم بيش از اندازه محكم و مقاومم.

كلمه ي تنهايي تكه كلام خيلي ها شده،

اما امروز وقتي ي لحظه اشكام شروع كردن به ريختن

وقتي سنگي واسه صبوريام نداشتم

تنهايي رو با تك تك سلول هاي بدنم حس كردم

،دلم گرفت اما...

اما هنوز زانو نزدم

هنوز مقاومم

فقط گاهي أشكام ميريزن

.گاهي دستي واسه نوازش ميخوام

.همين!

نوشته شده در شنبه 18 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:55 توسط fatemeh| |

اي آب فرات از كجا مي آيي؟

ناصاف ولي چه با صفا مي آيي

خود را نرساندي به لب خشك حسين

ديگر به جه رو به كربلا مي آيي؟

نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392برچسب:,ساعت 1:5 توسط fatemeh| |

به سلامتي كسي كه گفت دوست داره،

اما تا آخرش باهات نموند

نوشته شده در شنبه 20 مهر 1392برچسب:,ساعت 8:5 توسط fatemeh| |


Power By: LoxBlog.Com